به روشنی و سپیدی ِیک بخت

تقدیر ما در شب قدر میان هفت آسمان یکی شد و حالا خوشبختیم :)

به روشنی و سپیدی ِیک بخت

تقدیر ما در شب قدر میان هفت آسمان یکی شد و حالا خوشبختیم :)

طرفدار می طلبیم :)

سلاممممم


امروز طی یک جریان بسیار مفصل رفتم آزمایش بارداری دادم 

خب منفی بود ، منم خیلی شیک لبخند زدم و خوشحال و شاد و خندان شدم 


مامان و بابام دعوام کردن و مادرشوهر قشنگم سعی  کرد راضیم کنه ،،،، بعد هی من گفتم باشه باشه که یه جوری دست از سرم بردارن 


اما قسمت ناز نازیه ماجرا اونجا بود که همسری اصرار داشت خودش تماس بگیره آزمایشگاه و مثلا اولین کسی باشه که متوجه میشه 

خیلی ذوق داشت ،،، خب دکتر جان گفت منفیه 


همسری کیفش رو برداشت و رفت و در مقابل شکر گفتن های من و لبخند هام ،،، گفتن تا حالا هم اگه مامان نشدی از سر لطفی بوده که بهت کردم و در رو بست و رفت 


معرفی میکنم ،،،،، مرد این روزهای من ،،،، همسر قشنگم که اصرار داره بابا بشه ،،،، ولی من چی ؟ اصرار دارم ول بچرخم با بوت های قشنگم و کیف کنم و بچه نمیخوام 


اولین نقطه ای هست که تفاهم نداریم و همه ی ملت هم توی جبهه ی همسری هستن و همه ازش حمایت میکنن 


چرا اخه ؟؟؟ :)



خیلی دوستش دارم ، خیلییییییی ، امروز توی آزمایشگاه با اون ترس من حتی یک لحظه دستم رو ول نکرد و همش اشکام رو پاک میکرد و ارومم میکرد ولی دلم خیلی سوخت وقتی ذوقش کور شد ، الان یکم عذاب وجدان دارم ولی همچنان مقاومم :))))

نظرات 15 + ارسال نظر
نگار سه‌شنبه 20 بهمن 1394 ساعت 16:23

سلام مهساجون هر بار اومدم نت بهت سر زدم اما خبری نبود. خوشحالم که دوباره نوشتی. عزیزم من هم تقریبن هم زمان با تو ازدواج کردم و الان نی نی تو بغل مه! البته ما شش سال نامزد بودیم و دو سال عقد و بعد عروسی دیگه سریع اقدام کردیم:-))) هم خیلی شیرین و هم خیلی سخته... چی بگم مادرجون؟ ایشالا تجربه میکنی به زودی عزیزم. البته خیلی جون و توان می خواد بچه داری. موندم ماشالا مادرهای ما چه جوری چهار تا بچه بزرگ کردن اما ما تو همین یکی و اولی موندیم:دی ایشالا روزی خودت و هر وقت که بهترین زمان و خواست خداست عزیزم:*

سلام عزیزم وای باورم نمیشه نگار که نی نی داری ، دختره یا پسر اسمش چیه ؟ وای نگو من شوهرم میگه 5 تا میخوام و با تاکید میگه همه پشت سر هم :)

تبسم یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 10:22

سلام مهساجون
یه کامنت طولانی تو بخش تماس با مدیر وبلاگ یا یه همچین چیزی برات گذاشتم،نرسیده؟
چه خبرا خانوم؟
دلم کلی برات تنگ شده بود
مهسا تند تند بنویس،چرا اینقدر کم می نویسی؟
ایشالا به زودی هممون مامان بشیم :))))

سلام عزیزدلم نه کامنت نداشتم اینجا برام کامنت بزار ببینم چی نوشتی
خوبی تو ؟ زندگی توی غربت چطوره
ایشالا ایشالا :)

باران بهاری چهارشنبه 14 بهمن 1394 ساعت 13:59

ضمنا این لطف همسریت کشت منو ....
کلا این پاراگرافه خعلی شیک و قشنگ بود

دقیقا منو هم کشته تازه هر بار هم مطرحش میکنه که یعنی میتونستم این کار رو کنم اما نکردم :دی

باران بهاری چهارشنبه 14 بهمن 1394 ساعت 13:57

سلام مامان مهسای بالقوه
ای جااااان همسریت بچه میخاد خب ...بابا به تو هم میگن زن؟؟؟؟؟بدو دل پسر مردمو به دست بیار یه فینقیلی بیار براش
تصورشم شیرینه مهسا و آقارضا و یه جوجه فسقلی
دلت ضعف نرفت از تصورش؟بجنب دخترررررررر

مریم م سه‌شنبه 13 بهمن 1394 ساعت 09:07

واااای مهسا. چقدر دیر به دیر میای. آخی نی نی. انشاالله هر وقت خدا صلاح بدونه بهتون میده. خیلی دست ما نیست. یه وقت می بینی خدا درست وقتی انتظارش رو نداری بهت نی نی میده. یه جورایی برنامه اش از قبل اون بالا بالاها چیده شده. اما باید خیلی تو تغذیه و معنویات خودت و شوهرت دقت کنی که از همون اول نطفه یه نی نی سالم و صالح بسته بشه. زمان قبل از بارداری خیلی مهمه که خیلیا بهش اهمیت نمی دن.

خیلی تنبل شدم مریم خیلی بدجور
راستش خودمم حالا که نمیخوام بدم نمیاد خدا خودش بهم بده غافلگیر بشم
آره اتفاقا از این نظر خیلی توی فکرم الان چند روزه دارم فولیک اسید میخورم

ساقی یکشنبه 11 بهمن 1394 ساعت 22:02

سلام مهسا جان منو یادت میاد عزیزم؟
بارها به وبت سرزدم و دیدم ازت خبری نیست..زودتر بنویس دلمون برات تنگ میشه خانمی.. ایشالا که بهترین تصمیم رو بگیری ،،پس بزودی مامان مهسا برامون می نویسه..

سلام عزیزم مگه میشه یادم نیاد ساقی ، فدات شم منم دلتنگ اینجام
نمیدونم والا فعلا که دارم مقاومت میکنم :)

ترنم جمعه 9 بهمن 1394 ساعت 22:49

ای بابا، مهساجون، چی بگم ، توی زندگی من فعلا هیچ خبرخاصی نیست، همه چیز خسته و کسل کننده شده برام
خب دیگه بسه خیلی آه و ناله کردم ، فضا غمگین شد
شاد باشی عروس خانوم
التماس دعا، یاد نره

اینجوری نگو دختر یه تغییر و تنوعی ایجاد کن
یعنی چی اینجوری میگی ، حتما بیادتم

میم پنج‌شنبه 8 بهمن 1394 ساعت 00:06 http://91-5.blogfa.com

بچه خیلی خوبه، ولی خب خیلی هم مهمه آمادگیش رو داشته باشی و از ته دل بخوایش، نه از سر حرف دیگران..

دقیقا ، الان شوهرم میگه من واقعا میخوام من واقعا دوست دارم اینو با یه لحن ملتمسانه و فوق العاده طنز میگه ، منم در حالیکه غش میکنم از خنده سریع جبهه میگیرم ، ولی انگار بچه برام خیلی دوره همش میگم نه نه

پریسا چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 09:12 http://www.pm1370.blogfa.com

سلام مهسا خوبی؟ خیلی دلم تنگ شده بود واسه نوشتنت خانومی ... چقدر خوشحال شدم پست جدید دیدم ... انشاالله که هرزمان که بچه‌دار میشید سالم و سلامت باشه
زود به زود بیا بنویس برامون

هاله سه‌شنبه 6 بهمن 1394 ساعت 15:21

عزیزم:*
مهم خودتی که باید احساس کنی اماده‌ای برای گذروندن 9 ماه از شیرین ترین و سخت ترین لحظات
مطمئن باش همسرت هم نهایتا جوریکه تو خوشحالی خوشحال خواهد بود
البته این اقایی که ما دیدیم:دی
...

باشه پس، هروقت رسیدی خونه، خودت خبرمون کن :پی

آره واقعا چون مردها سرکار و بیرون از محیط خونه هستن فقط مادر ، با بچه درگیره فعلا یکم باید خودم رو تقویت کنم تا خدا چی بخواد برامون
باشه عزیزم

هاله دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 20:40

مهساااااااااااااااااا
عزیزممممممممممممممممممممم
میدونی چقد دنبالت گشتم؟؟این به کنار
چقدرررر خوشحالم پیدات کردم یه طرف دیگه
بعد اینکه ای جااااااااااااااانم
اقا رضا فکر کنم انقدر ماهن که حقشونه زود بابا شن
ولی مهسا
من بهت توصیه میکنم اگر واقعا تنها دلیلت فعلا به تفریح بودنه، یکم تامل کن... نمیدونم چجوری فعلا بچه نمیخواید یعنی نشده، ولی همین روشها توی طولانی مدت خیلی مشکلات واسه بارداری به وجود میاره
عزیزمممم
:)
ایشالا هرچی خیر و صلاحتون هست، براتون پیش بیاد


مهسا؟؟
از اون عکسای با سانسور نمیشه برامون بذاری ببینیمتون؟؟:p
یعنی صورت سانسور باقیش نه:دی

سلام عزیزمممم ، خوبی ، منم خیلی خوشحالم دوستام رو بعد از مدتها اینجا میبینم
راستش این چیزا به گوش منم رسیده و نگرانم کرده ولی نمیدونم چرا نمیخوام فعلا تن بدم به بچه ولی خب شوهرم خیلی دوست داره
بزار تا برم خونمون ببینم چی میشه اینجا با تبلتم راحت نیستم

سها دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 09:33

مهسا منم اولا عین خودت بودم تو جبهه الان تو
ولی اینقد ک مشکلات بارداری رو دیدم و شنیدم دست ب اقدام زدم
در ضمن بییییییی وفاییییییی یه وقت خبری از خودت ندی ها

سلام سها خوبی
خدا رو شکر سها خوب شد پیام گذاشتی شماره اتو گم کردم
بزار دوباره برام ، یعنی چی سها الان بارداری ؟؟؟؟

ترنم دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 00:01

مهساخانوم به خدا خیلی نگرانت شده بودم که اینقدر دیر آپ کردی، حواست خیلی به خودت باشه، درمورد بچه هم من توی زندگی خصوصیت دخالت نمیکنم چون یه تصمیم کاملا شخصیه، ولی امیدوارم در هر جایی و در هر شرایطی که هستی شاد و سلامت و عاقبت به خیر باشی عزییییزم
برام خیلی دعا کن

فدات بشم چه کنم ترنم با لپ تاب و تبلت خیلی سختمه نوشتن اصلا تکنولوژی به من نیومده
ممنون عزیزم ،، چه خبر ترنم چه میکنی

سمیه.س یکشنبه 4 بهمن 1394 ساعت 14:01

مهساااااااا نمیدونی با چه نا امیدی ای باز کردمت.گفتم لابد باز ننوشتی.
مهسا منم یادته چهار ماه قبل از تو عروسیم بود. فک کن تا سه چهار ماه اول رو کولم سوار بودن بسکه گفتن حامله نیستی؟؟
منم گفتم تو رو خدا ولمون کنید ایشالا بچه دارم میشیم.
خدایی تا ازدواج نکردی همه میگن عروس نشدی؟عروس شدی میگن بچه دار نمیشی؟

عزیزممممممم ، خیلی تنبل شدم توی نوشتن این منم که پست هام طومار بود :دی
آره به منم همه میگن اما خب شوهرم خیلی دوست داره ولی من سختمه مخصوصا که شهر غریبم
حالا سمیه کی اقدام میکنی

آنیل یکشنبه 4 بهمن 1394 ساعت 10:32

مهسا کم پیدا شدی...زود زود بنویس
مهسااا فعلا مقاومت کن...برای بچه دیر نیست... یه سه چهار سالی هم صبر کن بعد.
قشنگگگگ ایرانگردی و جهانگردی کنید بعد بچه بیارید.
درسته بچه که میاد خیلی شیرینه ولی خب محدودیت هایی هم با خودش میاره...مخصوصا تو یکسال اول.

اصلا نمیدونم چرا طلسم شده نوشتنم
اولش هم برنامه همین بود ولی یه چیزی پیش اومد همه گیر دادن بهم بچه بیار ، اون چند روز خاصم خیلی اذیت میشم انیل هیچ وقت اینجور نبودم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.