به روشنی و سپیدی ِیک بخت

تقدیر ما در شب قدر میان هفت آسمان یکی شد و حالا خوشبختیم :)

به روشنی و سپیدی ِیک بخت

تقدیر ما در شب قدر میان هفت آسمان یکی شد و حالا خوشبختیم :)

از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست !


پول های مکه را در آوردیم ، بعد من بغض کردم یواشکی آن گوشه ی بانک وقتی داشتم امضا میزدم ، به گمانم مسئول باجه فهمید بعد کمی دلجویانه گفت 

خیلی ها اومدن پول هاشون رو پس گرفتند 


لبخند زدم بعد لا به لای غصه های دلم ، این آرام ترین لحنم بود در جواب مسئول باجه 


موقع بیرون آمدن از بانک همسرم به عربها بد و بیراه میگفت و من فقط به سجده ای که اولین بار رو به کعبه زدم فکر میکردم به تکرار آرزوهای قشنگی که در بیت الله داشتم و نشد ، به نجواهایم در روضه ی رضوان که انگار قرار بود فقط برای یکبار تجربه اش کنم و یادگار بمانند از اولین سفر مکه ام 


بعد سوگواری دلم که تمام شد تمامه چشم امیدم برگشت رو به مشهد الرضا 

گفتم خوب است که مشهد همین جاست هرچند از جنوبه دله من تا شرق استان قدس فاصله ی زمینی بسیار است اما حکایت این دل تا ایوان طلا کمتر از یک دم و باز دم است 


به گمانم تمام آن لحظاتی که با بغض امضا میزدم یا حتی بعد از آن که غصه مکه نرفتنم را گره زدم به بودن و داشتن امن یجیب پنجره فولادش حواسش به من بود 


24 ساعت بعد تماس گرفتند از طرف شرکت به همسرم گفتند قرعه بنام شما در آمده چمدان ببندید که عازم مشهدی


لازم نیست از حال و هوایم چیزی بگویم ، که فقط تصمیم دارم اولین بدهکاریم را با اولین سجده ام در ورودی باب الجواد بجا بیاورم و تمام غصه ی مکه نرفتنم را کنار ضریحش بسپارم به خودش 


جمعه صبح پرواز میکنیم به مقصد مشهد 

بیادتان هستم رفقا