-
نرجس
شنبه 18 اسفند 1397 01:27
sepidbakhtam@
-
,می نویسم :)
سهشنبه 8 آبان 1397 18:57
از وبلاگ نویس ، کانال نویس شدیم :)
-
عبرت ....
جمعه 26 آبان 1396 11:31
سلام :) تازه حال ادمهایی رو دارم که همیشه برام میگفتن نوشتن چقدر سخته ؟ تو چطوری انقد راحت مینویسی ؟ هیچ وقت فکرش رو نمیکردم نوشتن بشه اولویت اخرم بین تمام دغدغه هام . قبلا هم گفتم انگار نوشتن فقط مال خونه ی باباست . توی اتاق دنج خودم بین تمام خاطراتم ...اینجا هم که میام یا درگیر مهمون بازی هستم یا فقط دنبال چند لحظه...
-
کنجد :)
سهشنبه 16 آبان 1396 00:10
یادمه هیچ دکتری حاضر به تشکیل پرونده نمیشد ، چون به شدت معتقد بودن خطای سونو گرافیه یادمه دکتر ،"ع" گفت ، کنجد رو دیدی ؟ اندازه اش بزرگتر اینه ، شاید یه ضایعه ی کوچیک توی محیط رحم باشه بعد الان همون کنجد که هیچ دکتری حاضر نبود وجودش رو جدی بگیره ، هنوز نیومده ملتی رو سرکار گذاشته نشون به اون نشون که میزنه به...
-
عبور ،،،
جمعه 28 مهر 1396 01:24
سلام .... نمیدونم هنوزم کسی از این طرفا رد میشه ؟
-
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست !
دوشنبه 1 شهریور 1395 15:12
پول های مکه را در آوردیم ، بعد من بغض کردم یواشکی آن گوشه ی بانک وقتی داشتم امضا میزدم ، به گمانم مسئول باجه فهمید بعد کمی دلجویانه گفت خیلی ها اومدن پول هاشون رو پس گرفتند لبخند زدم بعد لا به لای غصه های دلم ، این آرام ترین لحنم بود در جواب مسئول باجه موقع بیرون آمدن از بانک همسرم به عربها بد و بیراه میگفت و من فقط...
-
سلام رفقا
شنبه 16 مرداد 1395 20:46
اومدم شهر خودمون ...خونه ی خودمون هم نت داریم اما نمیدونم چرا فرصت نمیشه بیام ..یا همسری خونه است و نمیشه یا اینکه خودم کار دارم ...اصلا انگار نوشتن فقط واسه خونه باباست ..بین هزاران خاطره ای که توی اتاقم قایم شدن و هر بار میرم خونه ی بابام همشون سرک میکشن و من گاهی با خنده ای عمیق و گاهی با هق هق اشک تحویلشون میگیرم...
-
امام رضا
دوشنبه 3 اسفند 1394 02:21
به قدری غافلگیرانه منو با یک پیامک طلبید که باورم هنوز هم نمیشه فکر کردم شوخیه اما یکی از جدی ترین اس ام اس های همسری بود نمیتونم توصیف کنم چطوری برگشتم شهر محل سکونت و چطوری چمدون بستم مشهدم رفقا ، نمیدونم با اجابت کدوم دعای خیر که بدرقه ی راهم بوده ، امام رضا خودش دعوتم کرد باب الجواد شده قرار ورود و خروجم :) توی...
-
طرفدار می طلبیم :)
شنبه 3 بهمن 1394 19:51
سلاممممم امروز طی یک جریان بسیار مفصل رفتم آزمایش بارداری دادم خب منفی بود ، منم خیلی شیک لبخند زدم و خوشحال و شاد و خندان شدم مامان و بابام دعوام کردن و مادرشوهر قشنگم سعی کرد راضیم کنه ،،،، بعد هی من گفتم باشه باشه که یه جوری دست از سرم بردارن اما قسمت ناز نازیه ماجرا اونجا بود که همسری اصرار داشت خودش تماس بگیره...
-
این روزا ....
شنبه 25 مهر 1394 18:16
سلام خوبید ؟ اینجا اینترنت پر سرعت داریم و لپ تاب و تبلت اما نمیدونم چرا بجز کامپیوتر خودم که گذاشتم بمونه خونمون اصلا حال نمیکنم با اینا بنویسم الان با تبلت اومدم نت :) حالمون خوبه ، دیشب برای اولین بار رفتم اینجا روضه ، خیلی با حال بودن عزاداری واقعی رسم هاشون با ما فرق داره چایی میدادن و شیر قهوه که خیلی خوشمزه بود...
-
املت :)
سهشنبه 27 مرداد 1394 14:37
دوران های دانشحوییش که غذاش همیشه آماده بوده به قول خودش در بدترین شرایط یا از بیرون گرفته یا دوستاش درست کردن ، وقتی هم رفته سرکار تا چند ماه پیش یعنی قبل از عروسیمون که توی خوابگاه بود به لطف شرکت کم و کسری توی خوردن نداشته حتی میوه و چای هاش هم آماده بوده . توی خونه هم که چی بگم انقده عزیز دردونه بار اومده که حتی...
-
شهر ما کویته :)
جمعه 23 مرداد 1394 14:40
بین مردمی زندگی میکنم که قشنگی خونه هاشون به نخل هاشونه نه طراحی کناف یا حتی سنگ آنتیک بین مردمی زندگی میکنم که عاشق قهوه خوردن هستن از نوع تلخش بین مردمی زندگی میکنم که دستفروش هاش یا ماهی میفروشن یا بریم و رطب بین مردمی زندگی میکنم که غذای اصلی فست فودهاشون فلافل و سمبوسه است بین مردمی زندگی میکنم که به سوپر مارکت و...
-
بخاطر تولدم ... :)
یکشنبه 18 مرداد 1394 14:00
اون روز تولدم بود ...اولین تولد بعد از عروسیمون ...همسری ماموریت بود تهران ...بعد هم که اومد مستقیم رفت شهر محل سکونت ...انبوهی کار انچنان ریخته بود روی سرش که تقریبا" مطمئن بودم روز تولدم نمیتونه کنارم باشه گرچه این فکر ازارم میداد اما وقتی میبینم تمام تلاشش بخاطر من و زندگیمونه آروم میشدم ...دو هفته ای میشد که...
-
بعد از مدتها :))
یکشنبه 18 مرداد 1394 13:03
سلام ... خوبید ؟؟ ما هم خوبیم به لطف خدا :)) این اولین بار بود که نماز عید رو باید توی یه شهر غریب میخوندم ...بعد دلم لک زده بود واسه مسجد محله مون ....واسه در و همسایه که شونه به شونه ی هم نماز عید میخوندیم ...واسه خیلی از اشناهایی که هر سال وعده ی دیدارمون شده بود نماز عید ...من چقدر دوست و اشنا می دیدم حتی معلم هام...
-
اگر خدا بخواهد :))
سهشنبه 26 خرداد 1394 15:22
تو دیگه چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این سوالیه که همه ی اطرافیانم هزار بار ازم پرسیدن ...که تو چرا نمیری سرکار ؟ تو که شوهرت راحت برات کار جور میکنه ...اصلا خیلی ها انتظار داشتن من یک ماه بعد از عروسیمون شاغل بشم ...کاملا هم حق با اونا بود ..من حداقلش میتونستم توی شرکت همسری مشغول به کار بشم ...اما این اخرین گزینه ی ماست ...جدا از...
-
یک بغل لبخند در صحن بهشت :))
دوشنبه 25 خرداد 1394 01:40
هفده شهریور افتضاح بود یعنی من فقط یه دونه زیر شلواری گرفتم ...که حتی اونم چنگی به دلم نمیزد ...دوباره پیاده برگشتیم ..این وسط پوشش خاص من باعث شده بود همه فکر کنن من عرب هستم ...چادرم و نوع بستن شالم این تصور رو به ذهن بقیه اورده بود تا اونجا که توی بازار رضا خیلی از فروشنده ها عربی با من حرف میزدن یکی می پرسید...
-
پرواز از باب الجواد :))
پنجشنبه 21 خرداد 1394 13:10
با شادی و آرزو برای ثبت روزهایی خوش :)) سلام ... شاید باید زودتر از اینها این کار رو میکردم اسباب کشی میکردم و می رفتم یه خونه ی جدید اما لامصب هیچ جا واسه من محیط بلاگفا نمیشه ...نمیدونم شاید هم بعد از رو به راه شدن بلاگفا دوباره برگشتم ...به هرحال اگه زودتر از اینها اومده بودم اینجا فرصت بیشتری هم برای نوشتن از خودم...