به روشنی و سپیدی ِیک بخت

تقدیر ما در شب قدر میان هفت آسمان یکی شد و حالا خوشبختیم :)

به روشنی و سپیدی ِیک بخت

تقدیر ما در شب قدر میان هفت آسمان یکی شد و حالا خوشبختیم :)

پرواز از باب الجواد :))

با شادی و آرزو برای ثبت روزهایی خوش :))

 

 

سلام ...

 

شاید باید زودتر از اینها این کار رو میکردم اسباب کشی میکردم و می رفتم یه خونه ی جدید اما لامصب هیچ جا واسه من محیط بلاگفا نمیشه ...نمیدونم شاید هم بعد از رو به راه شدن بلاگفا دوباره برگشتم ...به هرحال اگه زودتر از اینها اومده بودم اینجا فرصت بیشتری هم برای نوشتن از خودم و این روزهام بود ...بگذریم !!

 

سفر حج عمره مون لغو شد ...ما قرار بود نیمه ی شعبان مدینه باشیم ...من پر از غصه بودم غافل از اینکه اونی که قرار بود ما رو دعوت کنه انقدر مرام و معرفت داره که هیچ وقت دست خالی ردمون نمیکنه ...درست همون تاریخ ما از طرف امام رضا طلبیده شدیم ...خیلی پیگیر بلیط بودیم واقعا نبود ..من دلم شکست رفتم توی اتاق به بهونه ی درس خوندن اما دونه دونه اشکام میچکید روی کتابهام ...گفتم حتما یه کاری کردم ..یه جایی از راه رو اشتباهی اومدم ...یه جا ادرس گم کردم ..که اینجوری از همه جا رونده شدم ...همون لحظه از تهران تماس گرفتن ...پروازهامون توی بهترین تاریخ ممکن اوکی شد و من حالا اشک شوق می ریختم :)

 

مثل همیشه برای هزار و چندمین بار تمام نیمه ی شعبان های دنیا یکبار اقبالشون رو به بهشتی ترین نحو برای من پس دادن ...یکم دیرمون شد تا بریم سمت فرودگاه اما توی تاریکی شب و جاده همسری استرس دیر شدن رو داشت و من در نهایته آرامشی بودم که هیچ وقت انگار توی زندگیم در این حد نداشتم ...از ته ته ته دلم خوشحال بودم و با یک نیش تا بناگوش باز شده به جاده ای نگاه میکردم که آرزو داشتم هرچه زودتر تموم بشه ...من حالم خیلی خوش بود ..همسری نگران و مضطرب و با من با خیال اسوده میگفتم ...اونی که دعوتنامه فرستاده برامون حتی پرواز رو بخاطر ما به تاخیر میندازه...خانواده هامون مضطرب تماس میگرفتن که کجایید چرا دیر حرکت کردید ...و من عین خیالم نبود !!

 

به همسری گفتم فرق من با شماها اینه که من به معجزه ایمان دارم اما شماها نه ..رسیدیم فرودگاه پرواز تاخیر داشت ..تازه خیلی شیک توی فرودگاه نشستیم و شام هم خوردیم و همسری یکم هم خوابید :)))

 

عکسهای یادگاری ...ذوق و شوق ما ...واتساپ و ا لتماس دعاهای دیگران و حال خوش ما ...دم صبح رسیدیم مشهد ...من گنبد طلا رو دیدم و بغض کردم ...رفتیم هتل ...استراحت کردیم به شدت خسته بودیم ..بعد دوش گرفتیم لباس خوشگل پوشیدیم و رفتیم زیارت ....خیلی بی ادبانه و عجولانه وارد شدیم...یعنی واقعا حواسمون نبود اصلا انگار هوش و حواس نداشتیم ..من حتی بعدا یادم اومد ...بدون اذن دخول وارد شدیم ...من فقط یادمه ..دست همسرم توی دستم بود و با شکرگذارترین لحن ممکن بهش میگفتم ...سلام آقا ...ایشون همسری رسمی شرعی قانونی و ابدیه منه و بعدش یک لبخند پت و پهن و اشکهایی که حالا بی اختیار می اومد !!

 

اخرین باری که رفته بودم پابوس ته دلم خون بود اوضاع جالبی نداشتم بغض الود بهش گفتم ..دیگه منو نطلبی اقا ...تا با همسرم بیام ..تا این زندگی یه جوری سر و سامون بگیره ...من خسته تر از این حرفهام که بخوام بیام و هربار سفرم با گریه و ضجه و غم های تلنبار شده بگذره ...جالب اینجاست که همسرم هم اخرین سفرش همون سالی بوده که من بودم و بعد از اون دیگه هیچکدوم طلبیده نشدیم تا حالا که با هم رفتیم پابوس :))

اینکه چشمم فتاد به ضریح و چه هق هقی بالاگرفت بماند که اینکه پاهام توان برداشتن قدم نداشتن بماند ...اینکه همش داشتم حس میکردم دارم خواب میبینم بماند ...قشنگترین قسمتش اونجا بود که من بهش گفتم دلم یک بغل از اون کنج دنج ضریحت رو میخواد اقا و چند لحظه بعد من بودم و یک اغوش از همون کنج دنج و قربون صدقه های من و اشکهای دونه دونه که از سر ذوق و البته شرمندگی بود !!

 

بعد از زیارت و خواندن نماز به نیت عزیزان از دست رفته و زیارتنامه و هزار حرف کوچیک و بزرگ ...رفتیم پیاده روی دست در دست هم از اطراف حرم تا وسط بازار رضا و هفده شهریور ...چقدر عاشق هیاهوی اطراف حرم هستم اونم توی شب ...حال جفتمون عالی بود ...عالی در حد بنز :)))

 

ادامه دارد ...

 

 

 

پ . ن 1: چه اقبال بلندی داشت این وبلاگ اولین پستم متبرک به ثبت چه خاطره ای شد :)))

 

پ .ن 2 : خدایا مامان و بابام رو برام نگهدار ...تو میدونی چقدر ارامش دارم که الان کنارشونم :))

 

پ .ن 1 : ملالی نیست جز دوری از اقای همسر :(

نظرات 8 + ارسال نظر
لایتراکان دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 23:39

سلام. خوبی؟ گولو شده واسطه پیدا کردن تو فکر کنم! دیدم نوشتی "سپیدبخت!" اومدم بگم "پس بالاخره شریک شد همسر؟ مبارکا باشه!"، و بعد دیدم در جوابِ زهرا گفتی "قسمت هم نشدیم!" و من هنوز باورم نمیشه.......

سلام عزیزم ...اوهوم طفلک گولو :))
منم هنوز باورم نمیشه ...کلا حال این روزهای من ناباورانه تر از تمام تصوراتمه ....اما خدا رو هزار مرتبه شکر که حال این روزهام خوبه ...چشمم به خیلی چیزها باز شده و چه بسا به هم می رسیدیم و این حال خوب رو نداشتم

زهرا یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 12:39

سلام
شما همون مهسای دم بخت هستید؟
چه جالب
بالاخره با شریک ازدواج کردید پس :)
به مبارکی و میمنت و سلامتی و دل خوش ان شاالله

سلام
اوهوم :))
نه قسمت هم نشدیم :(

سمیه.س یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 12:27

منم خوشحالم که اومدی اینجا و مینویسی دخترک.
خوووووووووووبم شکر خدا. زندگانی میگذرد الحمدلله.
تو خوبی؟
میگم باردار شدی؟
آخه آخرین چیزی که از وب قبلی یادمه همین بود.

خدا همسرت وعزیزانت رو برات حفظ کنه.
ای جان

خدا رو شکر سمیه
اره منم خوبم ...یعنی راستش از زندگیمون خیلی راضی ام سمیه فقط غربت و دوری از خانواده ام خیلی عذابم میده :((((
وای نه واقعا شانس اوردیم از بس من نذر کردم باردار نباشم ...اما حسابی ترسیدم :(((((((
ممنون عزیزم ایشالا خدا عزیزان شما رو هم حفظ کنه

هلیا شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 13:00

سلام مهسا خانوم
چه جالبببب
من کلی دنبال وبلاگ جدیدت بودم پیدا نکردم کلی بی خبر بودم ازت
حالا یهو از صفحه گولو دیدمت
خوشحالم که خوبی و خوشبخت

سلام به روی ماهت
اوهوم من خیلی دور بودم از وبلاگستان ..بلاگفا هم که داغون شد دیگه بدتر ..ممنون عزیزم :)

leila شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 10:31

سلام وبلاگت و از وبلاگ گولو پیدا مردم، از صبح دلم امام رضا می خواد، یه حسی بهم میگه باید برم ولی هنوز طلبیده نشدم، وقتی متن تو خوندم و دیدم من هم از آخرین باری که داغون رفتم و گفتم دیگه نمیام تا با همسرم و الان داره یکسال میشه از عروسیمون بگذره و هنوز نشده بریم همین جوری داره اشکام می چکه ، جالبه امروز این وبلاگ دومین نشونه از امام رضا ست ، و چه اقبال بلندی داشتم من که با وبلاگت از طریق ضامن اهو آشنا شدم /التماس دعا

سلام عزیزم ...خوش اومدی :)
لیلا جان ...همت کن باور کن ما خودمون نفهمیدیم چطور طلبیده شدیم ...ایشالا به حق امام رضا هرچه زودتر طلبیده بشید ..من با حتی نماز حاجت خوندم به نیت تمام آرزومندان

سمیه.س شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 00:00

سلام. پیدات کردم دوباره.از وبلاگ پرنده گولو

سلام
چه ذوقی کردم دیدمت سمیه
خوبی ؟؟ واقعا دلم تنگ شده بود
چه خبرا ..چه میکنی :)

گولو جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 01:17

سلام
مهسا جان برو تو قسمت پیغامها
از اون نوار بالای صفحه
سمت راست صفحه بلاگ اسکایی رو که وارد کنی هر وقت آپ کنن بهت پیغام میده
برای بلاگفا و پرشین راهی جز فید بلد نیستم
به اینجا خیلی زود عادت میکنی
بلاگ اسکای هیچی رو یهو قورت نمیده
نوشته هات نمیپرن،چرکنویس میشن
نظرات میرن تو زباله حتی بعد از پاک کردن
کامنتر ها آی پی دارن
اولش یه کم غریبه
بعدا میبینی مزیتهاش از بلاگفا بیشتره
مخصوصا که آپلود عکس و ویدیو و اهنگ نیاز به سایت دیگه نداره

سلام
مرسی ...مرسی گولو
امیدوارم هرچه زودتر عادت کنم به اینجا
خیلی لطف کردی :)

پرنده ی گولو پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 13:59

سلام مهسا
خوش اومدی به بلاگ اسکای
مهسا چقدر جالب
زیارتت قبول
منم توی همون زمانی که قرار بود حج باشم دعوت به اعتکاف شدم

مهسا خوشحالم که مینویسی

سلام گولو ...مرسی هرچند زیاد به محیطش عادت ندارم
مرسی عزیزم ...میبینی گولو خدا اصلا دست خالی ردمون نکرده

فدات

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.