به روشنی و سپیدی ِیک بخت

تقدیر ما در شب قدر میان هفت آسمان یکی شد و حالا خوشبختیم :)

به روشنی و سپیدی ِیک بخت

تقدیر ما در شب قدر میان هفت آسمان یکی شد و حالا خوشبختیم :)

اگر خدا بخواهد :))

تو دیگه چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

این سوالیه که همه ی اطرافیانم هزار بار ازم پرسیدن ...که تو چرا نمیری سرکار ؟ تو که شوهرت راحت برات کار جور میکنه ...اصلا خیلی ها انتظار داشتن من یک ماه بعد از عروسیمون شاغل بشم ...کاملا هم حق با اونا بود ..من حداقلش میتونستم توی شرکت همسری مشغول به کار بشم ...اما این اخرین گزینه ی ماست ...جدا از شرکت میتونستم یه جای دیگه مثلا محل کار اصلیش برم سرکار ...ولی واقعیت اینجاست که همسرم مخالفت کرد !!

 

گفت کنار من یا همکارهام کار کردن یعنی شش صبح بیدار بشی از خونه بزنی بیرون بعد نیای تا 4-5 بعد از ظهر ...گفت من نمیخوام تو رو جز خانوم هایی ببینم که توی محل کارم موقع برگشتن به خونه حتی حال قدم برداشتن ندارن ...گفت هرچقدر شاهد مکالمات این خانوم ها با بچه هاشون و تلاش برای اروم کردن اونها از پشت تلفن بودم کافیه ...گفت من میخوام وقتی اومدم خونه تو پر انرژی باشی ..من خستگیم اینجوری در میره ...انگار منم انرژی میگیرم...گفت نمیخوام جفتمون با خستگی بیایم خونه و عین ربات ها زندگی کنیم ...اخرش هم اضافه کرد با شاغل شدنت مخالف نیستم ولی کار کردن توی صنعت خسته کننده است برای یک خانوم اینو کسی داره بهت میگه که سالهاست سابقه و تجربه داره !!

 

و من سکوت کردم حق با همسرم بود شهر محل سکونت ما پر هست از زن و شوهرهایی که سبک زندگیشون اینجوریه و هیچکدوم هم رضایت ندارن فقط انگیزه ی مالی باعث میشه ادامه بدن ...بنابراین پذیرفتم !!

 

اینکه برم توی شرکت همسری خیلی خوبه ...اینکه بهترین همسر دنیا رئیس من هم باشه توی محیط کار ..مثلا بهم دستور بده بعد بیاد خونه حسابش رو برسم و از سر و کول هم بالا بریم یه سکانس  شوخ و جذابه برام ...اما مشکل اینجاست که برای اقا همسر خیلی افت داره که همسرش به نوعی نخودی باشه توی شرکت یا یک منشی ساده ...دلشون میخواد یه مسئولیتی بهم بدن ...اونم من که تعطیلم ..اونم جز تعطیلات رسمی :دی

 

اخه منو چه به صنعت ...این اواخر به همسری یه پیشنهاد کاری دادن ...که خب من میتونم یکم مفید باشم اونجا ..اما باید یکم اطلاعاتم رو ببرم بالا ..توی اون زمینه ...سخته منی که از پایه هیچ سر و کاری با رشته های مهندسی و صنعت نداشتم حالا وارد بشم ...همسری سعی میکنه اطلاعاتم رو ببره بالا ...ولی این کار درست مثل این میمونه که من بخوام بهش روانشناسی رشد و فیزیولوژی اعصاب و غدد  یاد بدم ..در حالیکه کوچکترین اطلاعاتی نداره و تمام فعالیتش توی اعداد و رقم ...مهندسی و پروژه های صنعتی بوده ...از طرفی محیط شرکت هم مردونه است به شدت مردونه است !!

 

حالااااا ...دیروز به همسری خبر دادن که من مدارکم رو بیارم ..رزومه و مدرک تحصیلیم ..نه اینکه فردا برم سرکار ...نههههه ولی احتمالا موقعیتی جور بشه که من توی رشته ی خودم و یه جای خیلی خیلی خوب که خودمم اونجا رو دوست دارم برم سرکار ...واقعا دعا میکنم جور بشه ..تایم کارش خیلی خوبه ...به همه چی میتونم برسم ...اما از همه مهمتر اینه که مشغول میشم ...وقتم توی خونه کمتر به دلتنگی و شمردن هزار فکر و خیال میگذره !!

 

خدا کنه جور بشه ...یعنی میشه ؟؟؟


دیروز وقتی بهم گفت مدارکت رو اماده کن بیش از همیشه حس کردم چقدر نگرانمه و چقدر تو فکرمه ..چقدر حواسش بهم هست ...شبا که کابوس میبینم بیدار میشم نشسته کنارم ...نمیدونم من کی میخوام عادت کنم به غربت و دوری ..دانشگاه که شهر خودمون نبودم ..اما امید داشتم که تموم میشه ...انگار با درس هم مشغول بودم به هرحال بین کلی از هم سن و سالهای خودم بودم ..خیلی سخت نمیگذشت ...حالا اونجا فقط یک نفر رو دارم ..اما طفلکی سعی میکنه به هر نحوی جای همه رو برام پر کنه ...اگه خدا کمکم کنه و این موقعیت جور بشه برام ...حداقل جفتمون اروم میگیریم ...الان تنها چیزی که انقد اذیتم میکنه همین دور بودنه !!

 

دلم براش خیلی تنگ شده ...با اینکه اینجا همه هستن و من سرم شلوغه ...تنها نیستم اما جای خالیش همش توی چشم میاد ...این روزها تمام تلاشش رو میکنه برای زندگیمون ...تدریسش تموم میشه میره شرکت ..شرکت تموم میشه بدو بدو میره بازرسی ..بازرسی تموم میشه بدوبدو میره سراغ پروژه ها ..اونم توی این هوای گرم ...میگه من به تو که فکر میکنم خستگیه این کارها از تنم میزنه بیرون ...منم وقتی به خودش و تلاشش فکر میکنم مسئولیتم هزار برابر میشه ...که چقدر باید خوب باشم برای کسی که فکر و ذکرش خوشبخت کردن من و زندگیه خوب ساختنه !!




پ .ن 1 : عاشق شبهای تابستونی خونمون هستم :)


پ .ن 2: شبا که تا دیروقت حرف میزنیم ...انگار که برگشیم به روزهای نامزدیمون ..این چند روز همش توی اون حس و حالیم ...یکی دو روز اخر مونده به اومدنش ..عین اون موقع ها ...یه ذوق زیر پوستی داریم به شوق دیدار ...که قابل وصف نیست ...شوق دیدن همسر ...شوق دیدن سوغاتی ها..بسوزه پدر سفر و ماموریت 

نظرات 15 + ارسال نظر
نویده چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 02:44

بلاخره موفق شدم وبلاگت و پیدا کنم پیغام میداد فیلتر شدی!!
خوبی؟مهمون امام رضا بودی؟منم همون موقع حرم بودم شاید از کنار هم نشسته بودیم!

عزیزم خوش اومدی راستش انتظار نداشتم خواننده هام اینجور پیگیر وبلاگم باشن
زیارت قبول ، امیدوارم اگه کنارت هم ننشسته بودم حداقل افتخار رد شدن از کنارت رو داشته باشم

ترنم* سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 18:48

سلام
خدارو شکر دوباره پیدات کردم، خسته شدم بسکه به وبلاگ قبلیت سر زدم
خیلی خوشحال میشم وقتی میام وبلاگت، اصلا تو یه جوری می نویسی که خوشحالیتو به آدم انتقال میدی
منم اگه یه روزی به آرزوم رسیدم حتما وبلاگ نویسی میکنم
امیدوارم لحظه لحظه زندگیت پر از خوشبختی و سلامتی و عاقبت به خیری باشه
برام دعا کن

سلام عزیزم آره بلاگفا یهو قاطی کرد خیلی هامون بی خانمان شدیم متاسفانه ، لطف داری عزیزم وبلاگ نویسی کن از همین حالا بزار رسیدن به آرزوهای بشن سوگلی وبلاگت توی قاب خاطرات
ممنون عزیزم چشم قابل باشم حتما

میم یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 05:12 http://91-5.blogfa.com

مهسا من اینجا دووم نیاوردم ... با همون بلاگفا راحتترم..
تصمیم گرفتم تو همون وبلاگ کتابام گاهی وقتا روزانه هم بنویسم و رمز بذارم.. اینجوری سرگردون هم نمیشم بین چندتا وبلاگ :)
رمزو میذارم واست

محیط اینجا هنوز واسه منم غریبه است اما به این زودی نمی تونم اعتماد کنم به بلاگفا اصلا اون وبلاگم داغون شده :(
کار خوبی کردی ، راستی دیروز اومدم وبلاگت و خوندم همه رو حالا دیگه کارت به جایی رسیده عروس نمایی میکنی جلو مادرشوهر و پدر شوهر نه؟
خواستم کامنت بزارم نت همش قطع و وصل میشد

مهسا آ جمعه 19 تیر 1394 ساعت 14:14

سلام عروس خانم گل گلاب ستاره سهیل شده.هدارو شکر ک همه چی خوبه و اروم.کار هم خدا ک بخواد حله.کلا هر چی خدا بخواد حله.تا الانم ک خدارو شکر خوب خواسته پس بازم میخواد.چقد خواستن تو خواستن شد..خخخخ.

سلام عزیزم ، نت ندارم البته به زودی وصل میشه الان با نت ایرانسل هستم که خیلی قطع و وصل میشه ، آدم فقط باید به خدا اعتماد کنه حال این روزهای من حاصل اعتماد به خداست :)

پریسا جمعه 19 تیر 1394 ساعت 00:02 http://www.pm1370.blogfa.com

سلام مهساااا حان ... خوبی؟ زیارت قبول انشالا ... الهی چقدر دلم تنگ شده بود واست ... دییگه واقعا فکر کردم عمرا دیگه پیدات نمی‌کنم شانسی شد یادم اومد ی راه ارتباطی دیگه مونده ...
مهساااا خیلی دعام کن ... دلت پاکه

سلام به روی ماهت ، ممنون عزیزم ایشالا قسمت شما ، این بلاگفا دق داد همه رو :(
چشم عزیزم حتما ، خوبی پریسا؟عروسی چه خبر؟

اطلس جمعه 12 تیر 1394 ساعت 13:33 http://terminal2.blogfa.com

من چی بگم بهت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دو سه روز بود خیلی به فکرت بودم
نمی دونم چی شو یهویی پیدات کردم
دوباره می خونمت البته اگه دیگه در نری از دستم

و احتمالا باور نمیکنی اگه بگم منم چند روز پیش بیادت بودم و سراغ هر دو وبلاگت اومدم که البته داشتن خاک میخوردن
دلم برات تنگ شده بود خیلی

میم پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 15:16 http://91-5.blogsky.com

مهساااا منم اومده ام بلاگ اسکای، ولی از تنظیماتش سر در نمیارم

خوش اومدی آره محیطش به سادگی بلاگفا نیست اما زود عادت میکنی

مریم م چهارشنبه 3 تیر 1394 ساعت 13:48

خب وضعیت زندگی مشترک من خیلی وقته که جالب نیست.اما توضیحش طولانی و دردناک و از حوصله خارجه. فقط التماس دعا دارم. فقط دعا...

عزیزم خیلی دلم گرفت ایشالا بحق این ماه هر چه زودتر بهم خب های خوب بدی

آیدا چهارشنبه 3 تیر 1394 ساعت 12:07

من خاموش میخوندمت.چه خوب که اینجا پیدات کردم

خوش اومدی عزیزم

میس هیس چهارشنبه 3 تیر 1394 ساعت 00:56 http://miss-hiss.blog.ir/

سلام علیکم عروس خانوممم ^_^

خدای من ، ببین کی اینجاست
چطوری میس جان

مریم م شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 16:23

راست می گی؟ خوشحال شدی؟ یعنی منو یادت نرفته بود؟ چه خوب! خب من فارغ التحصیل شدم و انشاالله به زودی کارم رو شروع میکنم. اما وضعیت زندگی مشترکم چندان جالب نیست. احتیاج به دعا دارم. تو این ماه عزیز برام خیلی دعا کن.

اوهوم مگه میشه فراموش کنم، خدا رو شکر ایشالا با موفقیت شروع کنی
خدا نکنه نگرانم کردی چی شده

آفرین پنج‌شنبه 28 خرداد 1394 ساعت 15:32


و من بانام تو همیشه یاد جزء هشتم می افتم

این برای من یعنی اقبال بلند :)

ستاره چهارشنبه 27 خرداد 1394 ساعت 16:32 http://artmina.blogfa.com

مهسای عزیز سلام
بلاخره نقل مکان کردی و روع به نوشتن کردی.
منم تازه وبلاگ درست کردم که اونم فعلا اینجوری شده. تنبلیم میاد جا به جا بشم.
خوشحالم که خوبی. انشاا... این دوری هم به زودی تموم میشه

سلام عزیزم ، خوش اومدی
آره بلاگفا دیگه خیلی رو اعصاب بود
مرسی عزیزم

سمیه.س چهارشنبه 27 خرداد 1394 ساعت 08:55

همسران ما فک کنم برادرن.شجره نامشون رو باید مطالعه کنیم

آخه دقیقااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا حرفای همسر منم همیناست.اصن هرچی خوندمشگفتم عه.اینا که حرفای دست عزیز منه.


من گاهی همسر رو دوست عزیز خطاب میکنم

اوهوم ، هیچ بعید نیست : دی

خیلی هم عالیه اصلا هر همسری اول باید یه دوست خوب باشه ، خدا ایشالا برای هم حفظتون کنه

مریم م سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 17:47

واای مهسا پیدات کردم. ذوق زده ام. خدا رو شکر که همچنان خوب و خوشبختی. برای منم دعا کن

سلام عزیزم
منم ذوق کردم از دیدنت
خوبی ؟ چه خبرا چیکار میکنی؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.