به روشنی و سپیدی ِیک بخت

تقدیر ما در شب قدر میان هفت آسمان یکی شد و حالا خوشبختیم :)

به روشنی و سپیدی ِیک بخت

تقدیر ما در شب قدر میان هفت آسمان یکی شد و حالا خوشبختیم :)

املت :)


دوران های دانشحوییش که غذاش همیشه آماده بوده به قول خودش در بدترین شرایط یا از بیرون گرفته یا دوستاش درست کردن ، وقتی هم رفته سرکار تا چند ماه پیش یعنی قبل از عروسیمون که توی خوابگاه بود به لطف شرکت کم و کسری توی خوردن نداشته حتی میوه و چای هاش هم آماده بوده .


توی خونه هم که چی بگم انقده عزیز دردونه بار اومده که حتی نون هم گاهی خریده چه برسه آشپزی ، میخوام بگم همسرم هیچ وقت اهل آشپزی نبوده گرچه کم و بیش دستور پخت غذاها رو میدونه اما اینکه بطور جدی دنبال این برنامه ها باشه ، عمرا" 


وقتی متوجه این موضوع شدم یکی دو بار به شوخی به مادرشوهرم اینا گفتم باهاتون شرط میبندم میرسه اون روز که عکس همسری رو با کلاه آشپزی بفرستم براتون و امروز ، اون روز رسید :)


با املت شروع کرد برای صبحانه و باورتون نمیشه به قدری این املت خوشمزه شده بود  که املت های خودم هیچ مالی نبودن در برابرش یه طعم خاص و  واقعا بی نظیری داشت ، خودم متحیر موندم ، هی میخوردم هی میگفتم فوق العاده است ، حالا بماند که شازده بادی به غبغب میداد و میگفت ما اینیم دیگه تازه اینکه املته ، شیشلیک برات درست کنم چی میگی : دی 


عکس هاش رو طبق وعده ای که داده بودم فرستادم واسه مادرشوهرم و اضافه کردم تازه اینکه املتشه منتظر فسنجون و شیشلیکش باشید 

:دی 


:))))))

نظرات 12 + ارسال نظر
s0me0ne پنج‌شنبه 19 شهریور 1394 ساعت 23:37 http://days0fmylife.blogfa.com سابق :دی

آخیش بالاخره پیدات کردم! خیلی وقت بود میگشتم تا بالاخره امشب موفق شدم :دی درسته خیلی روشن نبودم اما خواننده ی پیگیری بودم :دی خوشحالم که از خوشحالیهات میخونــم، همیشه شاد باشی

خوش اومدی عزیزم ، منم خوشحالم دوستای قدیمیم رو باز پیدا میکنم

مرمر مامان محیا یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 16:00

سلام مهسای نازمممممممممم
وای دختر یعنی من تو رو پیدا کردمممممممم؟؟؟؟؟؟

سلام به روی ماهت
مرمر من یکبار اومدم وبلاگت کامنت هم گذاشتماااا

مهربون شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 15:13

مهسا خانم، یهو گذاشتی از بلاگفا رفتی بی خبر؟
منو بگو فکر کردم کلاً وبلاگ نویسی رو تعطیل کردی، تا اینکه امروز یه سرچ کردم دیدم نه، هستی هنوز...
بی معرفت شدیا!

آره بلاگفا خیلی اذیت میکرد
اون وبلاگم رو یهویی قورت داد
وگرنه حتما توی اون وبلاگم خبر میدادم
خوش اومدی عزیزم

آنیل سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 01:21

مهسا جونم
شخصی بنام تبسم سراغت رو از من میگرفت. گفت بهت اطلاع بدم

آدرس جدیدم رو بده بهش انیل ، دله منم سراغش رو میگیره
مرسی خبرم کردی عزیزم

پریسا شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 19:57 http://www.pm1370.blogfa.com

سلام مهسا خوبی؟ خوشی؟
عروسی تمام شد .. مراسم به خوبی هرچه تمام‌تر پیش رفت .. همه چیز اونقدر عالی پیش رفت که اگه هرروز روزی هزار بار شکر بگم کمه ... اینقدر خوب بود ... خیلی به خودم شوهرم و همه مهمونا خوش گذشت ... اونقدر ک هرروز تک به تک زنگ میزنن و تشکر میکنن و اینا ... خیلی خوشحالم مهسا همه چیز ختم به خیر شد ... حال باباجونم هم نسبت به قبل بهتره شکر خدا ... مرسی از دعاهات عزیزم

سلام عروس خانم ، خوبم شما چطوری
چقدر خوشحال شدم کامنتت رو خوندم پریسا ، میتونم کاملا درک کنم که چه بار استرس و دلشوره ای برداشته شد از روی شونه هات ، گفتم که نگران پدربزرگ نباش دلم روشن بود ایشالا خدا طول عمرشون رو با سلامتی زیاد کنه

ساقی شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 11:49

سلام مهسا گلی
خیلی وقت ازت بی خبر بودم.خوبی عزیزم؟ شادی هات روز افزون

سلام عزیزم
شما چطوری
ممنون بانو ، شادی های شما هم :)

طاهره جمعه 30 مرداد 1394 ساعت 09:34 http://s-t-93.blogfa.com/

من که باور نمیکنم
مگه ا ینکه عکسشو بذاری

:))))))

سمیه.س پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 10:40

باریکلا بهت.
همسر منم اصلااااااااااااااااا اهل کار توخونه نیست.
یعنی قاشق هم جابجا نمیکرد.
دیگه اینقد زیر رپوستی غر زدم یا گاهی با نوازش و اینا گفتم کم کمک اثر کرده در حدی که مثلا سفره رو جمع میکنه میذاره روی اوپن.

خداییش املتهاشم معرکه س :)))
البته جوجه و چیزای به سیخ کشیدنی هم عالی درست میکنه.


ولی اصلا کار خونه رو در شآن مرد نمیدونه !!!!
عملا اینو یه بار گفت.
بعضی وقتها حس خدمتکار بودگی بهم دست میده.
ولی همههههههههههههههه کارهای بیرون خونه رو خودش انجام میده.
خرید بیرون رو هم در شان زن نمیدونه/.
کلا سنتی هستش.

کار خوبی کردی ، سمیه گاهی واقعا فکر میکنم مردها رو هر جوری تربیت کردی همونجور شکل میگیرن ، کافیه اونا رو بزاری به حال خودشون اون وقته که دیر یا زود حس نارضایتی خود خانوما شکل میگیره ، لازمه یه چیزهایی رو بهشون گفت وگرنه خودشون کاری از پیش نمیبرن، الان من از کسی که حتی چایی هم براش آماده میکردن بخوره ، دارم یک سرآشپز میسازم ، نه بخاطر خودم بخاطر خودش که متکی به کسی نباشه شاید من یه روزی نبودم، تلاش نمیکنم چیزی رو بهش تحمیل کنم فقط هدفم اینه وارد عرصه ای بشه که تا حالا نشده و نیاز به یادگیری داره

باران بهاری چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 17:37 http://baran-e-bahar.blogfa.com/

وبلاگم خیلی وقته غیر فعاله راستش نام کاربری و رمزشو فراموش کردم ایمیلمو گذاشتم برات عزیزم

چرا بنویس عزیزم
بدو وبلاگت رو راه بنداز

باران بهاری چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 12:00

سلام مهسابانو
چطوری دختر؟
منم املتای همسری رو عاشقم البته همسری ما استاد اشپزیه از آشپزی منم ایراد میگیره بعد از هر وعده دلم تاپ تاپ میکنه ببینم چی میخاد بگه راجع به غذام.وقتی بگه خوشمزس یعنی دیگه تماااااام.
تو میتونی تا کوفته تبریزی و اینا هم پیش بری املت که سهله :)))))))

سلا،م گلی
کاش آدرس وبلاگت رو میزاشتی
من همسری هیچی بلد نیست چون تا حالا فقط گذاشتن جلوش و خورده :دی
اما خب من حالا دارم میسازمش :دی

میم سه‌شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 21:22 http://http:/91-5.blogfa.com

همسر من یه غذاهای من در آوردی بلده که من تو عمرم نخورده ام! بعد جالبه انقدر هم خوشمزه اس که نگو!
چند بار سعی کرد دستور پختش رو بهم بگه و بهم یاد بده، اما من زیر بار نرفتم! خوبه که یه سری چیزا رو هم من بلد نباشم و همیشه پای اون باشه :)))

افرین به همسرت ، آره دقیقا همینطوره الان املت های من اصلا تعریفی نیستن از دیروز همسری رسما املت پز خونه مون شد :دی

ترنم سه‌شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 16:52

چه کارایی میکنی تو دختر
فسنجوووووون که سخته ، ولی از دست شما هر کاری بگی برمیاد
شیطون

دیگه کم کم باید راه بیفته :دی
آره ولی خداییش از املت پیدا بود چه استعدادی داره :)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.